جهان بيني ديالكتيكي
"تمامي نظامهاي تاريخي متوالي، در سير بيپايان تكامل جامعهي انساني فقط مراحل گذرايي هستند از پستتر به عاليتر. هر مرحله ضروري است و بنابراين براي زمان و شرايطي كه آن مرحله خاستگاه خود را بدان مديون است موجه است؛ ولي در برابر شرايط جديد و عاليتر كه تدريجا" در بطن آن تكامل مييابد، اعتبار و حقانيت خود را از دست ميدهد و بايد راه را براي مرحلهي عاليتر- كه آن نيز به نوبهي خود رو به احتضار و نابودي ميرود – بازكند. درست به همانگونه كه بورژوازي به وسيلهي صنايع بزرگ، رقابت و بازار جهاني، در عمل تمامي نهادهاي استواري را كه ديرزماني مورد احترام بودهاند درهم ميشكند، فلسفهي ديالكتيكي نيز، تمامي مفاهيم مربوط به حقيقت مطلق و نهايي و نيز مفاهيم مطلق راجع به امور انساني متناظر با آن را نابود ميسازد. براي فلسفهي مزبور هيچ چيز، نهايي، مطلق و مقدس نيست. اين فلسفه، خصلت گذراي هرچيز و در هر چيز را افشاء ميكند، هيچ چيز نميتواند در برابر آن(فلسفهي ديالكتيكي) تاب بياورد مگر فرايند بيوقفهي شدن و گذشتن، فرايند پيوستهي بالندگي بيپايان از پست به عالي. و خود اين فلسفه چيزي بيش از بازتاب محض اين فرايند در مغز انديشنده نيست. البته فلسفهي مزبور روي محافظهكارانه نيز دارد. يعني ميپذيرد كه مراحل معين شناخت و جامعه در زمان و شرايط مفروض موجه و عادلانهاند؛ ولي فقط در همين حد. محافظهكاري اين جهانبيني نسبي و خصلت انقلابي آن مطلق است- اين تنها منطقي است كه جهانبيني مزبور بر آن صحه ميگذارد."
انگلس.فريدريك؛ مارکس.کارل؛ "لودويك فوئرباخ و ايدئولوژي آلماني" ص 17ترجمه پرويز بابايي چاپ دوم 1380 نشر چشمه
نظرات شما عزیزان: